دنیای من ....
دخترکم میخندد و میرقصد و میچرخد در این روزگار ، خنده لبش تمام امید و بودنم ، رقص تنش همه ذوق و احساسم و دعایم چرخش روزگار به کامش . ذوق و برق نگاهش میبرد مرا تا اوج ، میبرد تا افسانه ای شود تمام ناخوشی های ریز و درشت دور و برم . همه ی زندگی همین است . امید بودنش ، شکر عطر تنش ، همه مرا به لبخندی وا میدارد در مقابل بر وقف مراد نبودن ها به خاطر دخترک ، دلم هنر میخواهد ، شعر ، عشق و عرفان میخواهد . دلم چیزی ورای مادیات این روزگار میخواهد . همین دیشب ، دلم میخواست بزرگتر بود ، مثل خواهرم بود ، همدمم بود ، همیشه و همه جا کنارم بود . عشق وجودش سیرابم کرده از کمی و زیادی عشق کهنه . امنیت حضور...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
13:15